كجايي كه دارم ميترسم...

ميترسم بهت فكركنم

متيرسم دلم بفهمه نيستي ميترسم دلم بفهمه كه تاچش كارميكنه توي وجودم دلتنگيه ميترسم بهونتو بگيره

اگه دونست...اگه دونست نيستيوشايدديگه هيچوقت نباشي ...اگه بهونتوگرفت...من چي جواب شوبدم؟؟؟

ميترسم...خيلي...

 ازاين بيراهه ترديدازاين بنبست ميترسم

من ازحسي كه بين ماهنوزم هست ميترسم

ته اين راه روشن نيست منم مثل توميدونم

نگوبايدبريدازعشق نه ميتوني نه ميتونم

نه مي تونيم برگرديم نه ردشيم ازتواين بنبست

منم ميدونم اين احساس نبايد باشه اما هست

دارم ميترسم ازخوابي كه شايدهردومون ديديم

ازاينكه هردومون باهم خلاف كعبه چرخيديم

واسه كندن ازاين برزخ گريزي غيردنيانيست

نميدونم ولي شايدبهشت اندازه مانيست

(متن يكي ازاهنگاي گوگوش)

آرزوهام يخ زدن...آخه بدون توهمه چي برام سرده سرده...همه چي بهم ريخته ديگه دوست ندارم به روياهام فكركنم اخه بلدنيستم بدون تو بايدچطوري روياهاموبچينم...من نميخوام تروحذف كنم از هيچ جاي دنيام ولي چراميخوان بامنطق مجبورم كنن!!!!!

ميگن به صلاحمه...ميگن بخاطرخودته...

هيچوقت نفهميدم كجاي اين همه تنهايي واشكو غم به صلاحه منه؟؟؟

ميگن قلب توهنوزخيلي كوچيكه واسه اينكه بفهمه عشق ودوست داشتن چيه...اگه قلب كوچيكه پس اين همه درد وكجانگه ميداره؟؟؟

نميشه كه نباشي تو خط به خط زندگيم من حتي بدون فكرتم نميتونم چه برسه بدون خودت...

خيلي دلم برات تنگ شده اينومنم نگم اشكاي هرروزوهرشبم توتاريكي اعتراف ميكنن....

كاش پيشم بودي ميترسم خيلي ديرشه من تحمل ديدن عذاب كشيدنتوندارم

خداااااياكمكمون كن جزتو هيچكيونداريم...

تنهايي هاي من

انگشتت را هرجاي نقشه خواستي بگذارفرقي نميكند

تنهايي من عميق ترين جاي جهان است

وانگشتان توهيچ وقت به عمق فاجعه پي نخواهندبرد



تنهایی یعنی یه وقتهایی هست میبینی فقط خودتی و خودت!
رفیق داری…
همــــــــدرد نداری!
خانواده داری…
حمــــــــایت نداری!
عشق داری…
تکیـــــــــه گاه نداری!
مثل همیــــشه….
همه چــــــی داری…
و هیـــــچی نداری!


یه دریا اشـــــــــــــــک برای ریختن دارم…

یه دل گرفته…
یه زندگی پر از خالــی…
من سرشارم از تنــهایـــــــــی…



دنیـــــا ، تنهایی های زیادی داره ؛
اما ،
تنهاییِ مَــن دنیایی داره…




وقتی تمام احساس دلتنگیت را با یک “به من چه” پاسخ میگیری
“به کسی چه” که چقدر تنهایی …؟


دستم را گرفت و با خود برد…
همه هرچقدر هم تلاش کردند نتوانستند…
چه قدرتی . چه عظمتی . تنهایی

رابطه هایــــــــی که
تنهایی دلیل شکل گیریشون میشه
عاقبتشون دوباره تنــــــــــــــــهایی میشه…..!




با همه بوده است ، عجب هرزه ایست … این تنهایی !


تنهاییم را با کسی قسمت نخواهم کرد…
یک بار قسمت کردم، چندین برابر شد…


نمی دانم دوستش دارم یا نه؟!
با هم قدم میزنیم
با هم میخوابیـم
دلم که میگیرد، آغوشش را بـــاز می کنـــــد
و بر گونه هایم بوسه میزند
اما نمی دانم دوستش دارم یا نه؟!
” تنهاییـــــم را ” . . .

باور کردم تنهایی را چقدر دلم کسی را نمی خواهد امشب…


نه اینکه زانو زده باشم …
نــــــــــــــــــــــــــــــــــه !!!
فقط تنهایی سنگین است !


حتما نباید مدت ها دور از تـــو باشم . . . تا تنـها شــــــوم
یک روز من بی تـــو، یک عمر تنهاییست

همیشه نمی توان زد به بیخیالی و گفت:
تنها آمده ام …. تنها می روم !
یه وقتایی
حتی برای ساعتی یا دقیقه ای
کم می آوری
دل وامانده ات یک نفر را می خواهد !
اه لعنتی دوست داشتنی…نه میتونی بگذری… نه میتونی…


خدايا...اخراين عشقه؟

بهم گفتن پشت تلفن بغضت تركيده بوده...به خيالشون بخاطرترس ازتحديدايي كه كرده بودنت ولي من ميدونم چرا....البته اگه اشتبا نكرده باشمودرست فهميده باشمت...

بعداون روزلعنتي كه بعد يه ماه همديگروديده بوديم البته صب من بهت اس دادموگفتم كجايي...تاظهريجورايي باهم بوديم بهم زنگ زدي...خيلي وقت بودباهم حرف نزده بوديم...

اسراركردي گفتي تاخونتون ميام باهات ... گفتم نيا ...چقدگفتم نيا...كاش حرفموقبول ميكردي...

اومديودوباره ماروديدن...

يه دردسربزرگ ديگه....خدايا....حالاكي اينودرست ميكنه...

من نميدونستم ولي اتفاقي متوجه شدم بهت زنگ زدنو....كلي تحديدوحرفو...ديگه خودتون حدس بزنيدبقيشو...

خلاصه ته همه ي اينا گفته بودن بي بروبرگرد بايد براي هميشه بريوديگه طرف من پيدات نشه ولا...

توام گفته بودي باشه ميرم اونم فقط وقتي كه اززبون خودم بشنوي ديگه دوست ندارم....

خدايي ازاين يه حرفت خوشم اومده...ميخوان مجبورم كنن بهت زنگ بزنموبگم دوست ندارم...بنظرت ميتونن؟؟؟

كاش ميدونستي چقدگريه كردم وقتي اينارودونستم...ازته دلم نگرانتم...

خيلي ازت بدميگن..ميگن ادم خوبي نيستي ميگن بدردمن نميخوري...ميگنو...ميگنو...ميگن...

اونقدكه گاهي به خودم شك ميكنم...ميگم يعني به من دروغ گفتي؟يعني اين همه مدت برام نقش بازي ميكردي؟...

اخه من ازت بديي نديدم...هيچوقت...نميفهمم ايناچي ميگن...يادمه يباركه بحثمون شدمن بهت گفتم توخيلي بدي...گفتي اره ميدونم بدم ولي نه براي تويادرحق تو...راست ميگفتي...هرچقدرم راست بگن كه ادم درستي نيستي ولي هيچوقت براي من بدنبودي..هيچوقت...چون واقعادوسم داشتي...نميدونم هنوزم داري؟؟؟

لحظه هايي حس ميكنم كه ديگه رسيدن مابهم معنايي نداره...

عشق واقعاچي بود؟؟؟

واسه من يه بادپاييزي بود...

 شايدتحقيرشدم...شايد تردشدم...شايد تحمت خوردم...شايد غرورم شكست...شايد دلم شكست...اونقدكه كاش ميشدروشونه هاي خداباصداي بلند هق هق گريه كنم...ولي...

جرمم اين بودكه گفته بودم دوسش دارم...

خدايااخه به من ميگن توحرف خونوادتو...قولتو...واسه اينكه ديگه باهاش نباشيوشكستي...اخه اين انصاف كدوم قانونه...خداياتوكه ازاول قصه بوديوشاهد....فقط توحق داري مجازاتم كني اگه جايي كم گذاشته بودم نه ادمات...واسه اينه كه خيالم راحته واسه اينه كه باكسي حرفي نميزنم...جوابي نميدم به حرفاشون...چون خداجون من همه تلاشموكردم كه نلغزم اگه جايي لغزيدم ديگه درحدتوانم نبوده ومنوببخش...

خداياتاترودارم غم ندارم....

اصلاديگه نميدونم به چي به كي بايدفكركنم...چي بايدبگم وبه كي بايد بگم...حتي احساسمم قفل كرده..



در جلسه امتحان عشق

من مانده ام و يك برگه سفيد !

يك دنيا حرف نا گفتني

و يك بغل تنهايي و دلتنگي ...

درد دل من در اين كاغذ كوچك جا نمي شود !

در اين سكوت بغض آلود

قطره كوچكي هوس سرسر بازي مي كند !           

و برگه سفيدم

عاشقانه قطره را به آغوش مي كشد !             

عشق تو نوشتني نيست ...

در برگه ام ، كنار آن قطره

يك قلب كوچك مي كشم !

وقت تمام است .

برگه ها بالا ...


نمیدانم چه بر سرِ من و

این خیابان ها آمده ، 
که هر جایی میخواهم بروم
به کوچه ی خاطراتمان میرسد


يعني ديگه اخرخط عشقمونه؟؟؟؟



...نه عشق من اگه واقعي باشه تموم نميشه...

         




نميدووونم...

چرا ميگن نبايد دوست داشته باشم؟؟؟

مگه توزير حرفات زدي؟

مگه قولاتو شكستي؟

مگه به گذشتت برگشتيومنوفراموش كردي؟

مگه صادق نبودي توعشقت؟

مگه دروغ ميگي دوسم داري؟

مگه دروغ ميگم دوست دارم؟

مگه اشكات دروغه؟

مگه اشكام بهونسودروغه؟

مگه ماباهم خوشحال نيستيم؟

مگه باهم مالك دنيانيستيم؟

مگه همديگروباچيزي عوض ميكنيم؟

مگه باهم ارامش نداريم؟

مگه نميخوايم كنارهم عمروبگذرونيم؟

مگه نميخوام مردخونم باشي؟

مگه نميخواي خانوم خونت باشم؟

پس چراميگن قيدتوبايدبزنم؟؟؟؟

مامانم ميگه اين پسره بيچارت ميكنه...ميگه ميخواي ازدواج كني باشه ازدواج كن ولي باهركسي بجزاون...

نمیدوونم کی راست میگه کی دروغ...



يادش بخير

باامروز95روزه كه دارم سنگيني بغض دلتنگيوتوسينم نگه ميدارم...

اينروزاحالوهواي عجيبي دارم...يه حس غريب كه يهوميرم توفكروچشام خيس ميشه...ميدوني چرا؟؟؟

چون دقيقايكسال پيش درست همين روزا تو توي پادگان فكرمن خوابوازت گرفته بودو منم اينجاگوشه اتاقم فكرتوداشت ديوونم ميكرد...

توهمش منتظرزنگ من بوديومنم منتظرزنگ دوباره تو...

اخه بعداينكه باهم حرف زديم من مدام به اين فكرميكردم كه كدوم حرفات راسته وكدوم حرفات دروغه...باحساب حرفايي كه بهت زدم بازم مياي سراغم يانه...به اينكه واقعا چه حسي بهت دارم...

از همه مهمتر فكراينكه به من فكر ميكني يا نه...

وفكنم توام به اين فكرميكردي كه من بهت فكرميكنم يانه...

حسش غيرقابل توصيفه كه بگي چطوريه وقتي به كيس فكرميكني واونم داره بهت فكرميكنه...

پاييزوزمستون سال گذشته بهترين سال زندگيم بودچون تك تك لحظه هاي جون گرفتن عشقتوباقلبم لمسش كردم...

ميدوني من عاشق حرفاتم...وقتي ازعشقت و احساست برام حرف ميزدي باهركلمت نفسام بندميومدوقلبم توسينه اروم نداشت...

بايدبگم چقدررررررررررر زوووووووووود گذذذذذذذذشت...365روز...

ولي يجوري دوباره همون احساس تووجودم جون گرفته انگاركه توهمون لحظه هام...


الان نزديك1ماهه نديدمت نميدوني تودلم چخبره ولي به چهره نميارم...

گلم الهي قربونت برم...الهي فدات شم دلم خيلييييييييييييي برات تنگ شده...

  

دوسسسسسسسسسست دااااااااارم يه دنيا







daftareshghe.blogsky.com







ميخوام ببينمت

لحظه اي رو كه پرپرميزنم ببينمت ويهوجلوراحم سبز ميشيو باهيچي تودنياعوض نميكنم...

امروزم يكي ازاون روزا...

واي اگه بدوني چقدردوووووووووووووووووووووستت دارم...

60روز گذشت يعني امروز 60مين روزبود كه فقط باحس بودن وداشتن تو توي دلم نفس نفس ميزنم...

حتي اگه شده يواشكي...

بذاراصلاهمه فكنن دوست ندارم...

اروم ميگم...فقط بشنو...فقط خودت بدوني واسه من كافيه...دوست دارم گلم...

تومال خودخود خودمي...به هيچكي نميدمت...تومال مني چون وجودمي...يوقت وجودمونشكني...



شبای دلتنگیم

وقتي خاطره هاي ادما زياد ميشه ديواراشون پرازعكس ميشه ولي دل ادم

 

همیشه واسه اوني تنگ ميشه كه نميتونه عكسشو به ديواربزنه...

 

 

 

دیشب بدجور هواتو کرده بودم مث شبای دیگه ولی یخورده

 

بیشتر...یادحرفامون...یادکارامون...یاددعواهامون..گاهی خاطره ها میشه

 

عذاب واسه ادم..تانیمه شب نمیتونستم جلوچشاموبگیرم که

 

بهونتونگیرن..کم کم دارم حس میکنم طاقتم داره تموم میشه..حس میکنم

 

واقعابدون تونمیتونم زندگی کنم...نمیتووونم...

 

شاید کنارم نیستی ولی همیشه توقلبم هستی...بهت قول میدم...

 

 

دوستت دارم

 

 

هرلحظه بیشترازلحظه قبل

 

 

داستان عشق نيست ،واقعيته...

خيلي دلم برااااااااااات تنگ شده گلم....

 

باامروز۳۳روزگذشته ازروزي كه ازت خواستم عشقمونوثابت كنيم ازروزي

كه جداشديم كه

 

بفهميم حسمون يه عشق واقعيه يا يه عادته عاشقيه...،...

 

روزاداره ميگذره ولي نه روزاي معمولي روزاي بي توبودن روزاي دلتنگي روزاي زندگي

 

باعشقت هرروز صب كه چشاموبازميكنم به خودم ميگم امروز روز

 

چندميه كه قراره تحمل شه

 

غصه ته دلم كه قراره به روم نيارم كه قراره يواشكي دوست داشته

 

باشم شبشم باخودم بگم كه

 

امشب شب چندميه كه نميتونم بخوابم كه قراره ارزوكنم كاش

  

بوديوبغلم ميكردي اشكاموپاك

 

ميكردي...باهام حرف ميزديومث هميشه ميگفتي مگه من مردم كه

 

تودلگيرباشي...سخته حيلي

 

سخته...

 

سخته كه همه وجودت خواسته اي داشته باشه وبراورده نشه سخته

 

توواقعيت نبودت باخيال

 

بودنت زندگي كردن باهمه اينا من هنوزم باتوهرلحظه وهرثانيه دارم

 

زندگي ميكنم حتي گاهي

 

دستاتوروشونه هام حس ميكنم توخلوتام توذهنم توفكرم باهات حرف

 

ميزنم واست درددل ميكنم...

 

عين يه شكنجست ازدرون دارن عذابت ميدن،عذابي كه فقط خودت

 

حسش ميكني باهمه وجودت

 

ولي كسي نميفهمه...شايدجهنم همين جا باشه ولي كاش حداقل

 

ميدونستي اين همه عذابت براكدوم

 

گناهته...چون باورنميكنم كه سزاي دوست داشتن باشه چون عشق

 

چيز قشنگيه...زيباست خيلي

 

زيبا...

 

شايدفقط خودت بفهمي اگه تو ام مثل من باشي...كه ميدونم

 

هستي...نفسامم به همين خاطره...

 

اينا مال يه عشق واقعي نيست؟؟؟

 

خدايا كمكمون كن...خداياكمك كن...خداياخودت كه ميدوني چقدر دوسش دارم...جزتوكي

 

 ازهواي دلم باخبره؟؟؟..

 

 

هشت روز ديگه تولدته...واي خدا دل تو دلم نيست...كاش بودم..كاش بودي...